. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
سقوط به قعر دره زندگی

سقوط به قعر دره زندگی

سقوط

سقوط

از سقوط نوشتن را شروع کردم.
نمی‌دانم داشتم از خودم می‌نوشتم یا سقوط!
با خواندن کلمات و جلو رفتن صفحات، مرز این سقوط کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شد تا در نهایت به یک پذیرش می‌رسید.
پذیرش سقوط
انکار به سقوط که از ابتدای کتاب در وجودت هست و شاید همین دلیل سنگینی کتاب باشد. سنگینی که در دل حقایق وجود دارد نه در وزن کلمات.

سقوط

خیلی گفته‌ام، من عاشق سقوط هستم.
عاشق این رهایی در سخن‌گفتن درباره خود، عاشق این عریانی کلام که تجلی ذات بشر است.
جنس این سقوط متفاوت است
سقوط به دره زندگی، قعر اخلاق، به تاریک‌ترین فکرهای انسان و…

کتاب «سقوط» نوشته آلبر کامو

آلبر کامو

بخشی از کتاب سقوط :

قدیم‌ها کارخانه‌داری را می‌شناختم که همسرش مظهر کمال بود. همه تحسینش می‌کردند؛ ولی شوهرش به او وفادار نبود. این مرد، به معنای دقیق کلمه، دستخوش خشمی جنون‌آمیز می‌شد، زیرا خود را مقصر می‌دید و برایش ناممکن بود گواهی تقوا بستاند یا نثار خود کند. هر چه همسرش بیش‌تر کمال و محاسنش را آشکار می‌کرد، او غضبناک‌تر می‌شد. آخرسر، از این‌که مقصر باشد به تنگ آمد. تصور می‌کنید چه کرد؟ از خیانت به همسرش دست کشید؟ ابداً! زنش را کُشت.
با درک و خواندن کتاب دیگر در لبه پرتگاه راه نمی‌روی، کتاب تاریکی دره را نشانت می‌دهد.

تاریکی دره‌ای که نیمه هر انسان است که در هیاهوی زندگی گاهی تلاش می‌کند آن را مخفی کند.

بخشی از کتاب سقوط :

بعضی‌ها فریاد سر می‌دهند «دوستم داشته باش!» عده‌ای دیگر، «دوستم نداشته باش!» اما گروهی خاص، بدترین و نگون‌بخت‌ترینشان، «دوستم نداشته باش، عوضش به من وفادار بمان!»

اولین روزی که سقوط می‌خواندم جلوی چشمانم است. کتاب صوتی سقوط ترجمه «کاوه میرعباسی» را پخش کردم و شروع به تمیزکردن اتاق کردم. زمانی که آلبر کامو فقط اسم نویسنده‌ای بود و من سقوط را برای آشنایی با او انتخاب کرده بودم.
۵ دقیقه از کتاب نگذشته بود که همه کارهایم را کنار گذاشتم و فقط به صدایی که در ذهنم پخش می‌شد گوش می‌دادم.

سقوط، تجلی انسان و افکار او بوده و هست.
در هر جمله کتاب می‌توان خود را یافت. افکار یا حتی احساساتی که به دیگران داری، بدون فیلتر و نقابی بر چهره.
ممکن است این کتاب و طرز فکر را تجلی دورویی، بازی، خیانت و لشاشت بدانید؛ اما آیا غیر از این است که هریک از ما درصدی از این ویژگی‌ها را در خود داریم.

بخشی از کتاب سقوط :

راجع‌به روز قیامت صحبت می‌کنید. اجازه بدهید محترمانه به حرفتان بخندم. قاطع و استوار انتظارش را می‌کشم: بدترش را از سر گذرانده‌ام، یعنی قضاوت انسان‌ها را

سقوط آلبر کامو

ژان باتیست کلمانس

داستان این سقوط با تک‌گویی‌های ژان برای شخص غریبه و نامعلومی در آمستردام شروع شد؛ اما مخاطب اصلی گفته‌ها شخص مقابل ژان نیست؛ بلکه ما هستیم.

شبی ژان در حال قدم‌زدن روی پل رود سن با زنی روبه‌رو شد که خودش را به داخل رود انداخت. ژان بی‌توجه مسیرش را ادامه داد؛ اما عواقب این صحنه و کاری نکردن همراه او ماند و داستان سقوط آغاز شد. ژان با اینکه اقدامی برای نجات زن از این سقوط نکرد، به نَفس دروغین زندگی و اعمالش پی برد. زندگی سراسر ساخته شده بر بستر ریا. تمام رفتارهای مثبت ژان نه برای آسایش وجدان بلکه برای به‌دست‌آوردن تحسین دیگران و جایگاه اجتماعی است.

ژان همراه با آن سقوط کرد.
سقوط زن به داخل رود و سقوط ژان به قعر افکارش. ژان هیچ پشیمانی و اعتراف به‌اشتباه در کلامش پدیدار نیست و برای دوری از تجربه مجدد آن اتفاق و مواجه نشدن با خود و بی‌تفاوتی‌اش دیگر هیچ‌گاه شبانه از روی پل عبور نکرد.

جمع‌بندی

سقوط ابتکار آلبر کامو در نحوه نگارش و تک‌گویی است. او انسان‌ها را خوب شناخته، او را به اوج می‌برد و بعد تا عمیق‌ترین قسمت وجودی موشکافی می‌کند و در انتها سقوط

سقوط که اعتراف وجودی ماست که به گفته سارتر فیلسوف فرانسوی «زیباترین و فهم‌نشده‌ترین کتاب کامو است.»

در یک‌کلام سقوط، بازتاب اندیشه‌های پنهان انسانی است. کتابی که با حجم کم، تمام افکار و بینش درباره انسان و زمانه را ترسیم می‌کند.
جنس سقوط فلسفه است، فلسفه وجودی انسان.
سقوط به قعر دره زندگی

نظر شما

کامنت ۱
  • قلم که به دست میگیری،مشتاق خواندن دست‌نوشته‌هات میشم،یه لقمه حاضر آماده از جمع بندی کتاب،با هر داستانی انگار خودم حضور داشتم و یا تک،تک صفحاتش رو ورق زدم و خواندم
    نه تنها در این زمینه بلکه تو هر حرفه‌ای که اراده بکنی ستودنی هستی مثل کوهنوردیت❤️

. روزنوشته ها .