. روزنوشته ها .

جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

. آخرین نوشته‌ها .

روی تاریک وجود

یک بار براش کتاب هدیه گرفتم او برای من مصداق کسی بود که خصوصیت و ویژگی رفتاری نداشت که من از اون خصوصیت خوشم اومده باشه و جذب رفتارش شده ام و با هم دوست شدیم ازش تا اون لحظه حس های بدی که گرفتم بیشتر از حس های خوب بود و خیلی جاها رفتار و برخوردی

شادی کوچک می خواهم…

شادی کوچک می خواهم… آنقدر کوچک که کسی نخواهد از من بگیرد… آنقدر کوچک که کسی دلیل ذوق و هیجانم را درک نکند… شادی از جنس پرتغال توی بسته شافل… از جنس خوراکی.. از جنس رهایی توی راه برگشت از کوه… و شاید از جنس یک تبسم جایی که اصلا فکرشو هم نمیکنی که

هیولای درون

عذابی از من در من بود که توان بیان کردنش را ندارم و نه گوشی برای شنیدنش شاید یکی از عوارض جلسه اینه که اینقدر به طرف مقابل گوش میدی که بعضی وقت ها حتی پیش نزدیک ترین افراد نمی تونی صحبت کنی و میترسی حرفای تو اونها رو پر کنه… می دونم کسی نمیتونه کمکم

قراری دو نفره با خود، شاید از جنس شروع پایان

مثل همیشه توی زندگیم سرآغاز راهی هستم که آینده نامعلومی داره… چشم هامو بستم روی همه حرف ها و رفتارها و قشنگیش به اینه که گفتم اشکال نداره و و شروع کردم پیام دادن به تک تکشون… توی اون تایم فقط به خوبی هایی که ر حقم کردن و تک تک تایمایی که پیششون بودم

تمام هم که بشوی تازه ابتدای شروع شدنی….

دیشب به خودم گفتم تو سعی کن خوب باشی، بدی میبینی بد نشی و فقط خوبی نکنی… اگه همه پل های پشت سرمون رو خراب کردیم کاش حداقل یک قسمت برای اون لحظه که بعد اتفاق روبرو میشیم و میتونیم با لبخند از هم گذر کنیم یا سرمون رو پایین بندازیم و فقط رد بشیم به

ترس و تغییر

ترس از تغییر امری طبیعی است که نباید از آن نگران شویم. به قول کتابِCEO Excellenceشجاعت یعنی با ترس گام برداشتن و در هر گام کاری کردن که آن گام به بهترین نتیجه برسد.

پس از ترس در تغییر نترسیم.

برای فردا..

اشتباه را ستایش می کنم…آرزو می کنم که روزها و ماه ها و سال های آتی اشتباه کنیاشتباه یعنی اینکه کارهای جدیدی را امتحان کرده ای،چیزهای جدیدی را آموخته ای،تلاش کرده ای خودت و دنیایت را تغییر دهی…اشتباه های جدید بکن،اشتباه های بزرگ،اشتباه های

رشد سازمان

داشتم غذا میخوردم که مدیر اجراییمون اومد توی آشپزخونه آب بخوره، بحث کلاس که شد گفت: این دفعه سر کلاس خودتون نبودین، چیزی شده؟ به جلسه قبلم که فکر کردم دیدم آخر کلاس نشسته بودم و چیزی نمی نوشتم. کلا یا خواب بودم یا سرم توی گوشیم بود به جلسه های قبل

شروع دویدن

یکبار به دوستم گفتم من وقتی ناراحتم یا فکرم درگیره و آروم نیستم راه میرم و قدم میزنم بهم گفت راه رفتن و دویدن چون باعث میشه روی تنفست تمرکز کنی فکرت رو آروم میکنه و برام افسانه مردی رو گفت که انقدر دویده بود تا مشکلاتش برطرف بشه و بعد ایستاد امروز

خشم/چاره؟

بیشتر از ۵۰ سال سن داشت و برای حقوق بازنشستگی می آمد سر کار..از نظر سن و توانایی های جسمی کار زیاد و سنگین نمیتونست انجام بده و کارها کند انجام می شد، نصف کارها انجام نمی شد و نمیتونست تایم مهمون امدن رو مدیریت کنه… ولی باهاش خوب بودن و بهش وعده

. روزنوشته ها .