دوست دارم همزمان در راه سرکار قلعه مالویل را بخوانم و سر کار کتابهای هوش مالی آریانا قلم در گوشم پخش شوند و وقتی به خانه رسیدم در تایم استراحتم مادراپور را بخوانم با این همه هروقت از کنار کتابخانه ام رد میشوم تقلای شروع کتاب دیگر جوزف برگو (شرم
حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم… آمدم آنچه در ذهن دارم را بنویسم که ترس طوری به تک تک انگشتانم آمد در حدی که نوشتن با قلم که هیچ، با صفحه کلید لپ تاپ هم راحت نبود با روی کاغذ آمدن کلمات غم از لابهلای انگشتانم تخلیه نمیشد
پنجشنبه خسته بودمپنجشنبه واقعا خسته بودم و نمیخواستم قبول کنم که خسته ام خستگیام به شکل اضطراب، کوفتگی بدن، سنگینی چشمها داشت از درون فریاد میزد و من هنوز نمیخواستم قبول کنم که خسته ام چهار بار توی کافه جای نشستنمو عوض کردم، اما مشکل از جای
از معدود زمان هایی که خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دموقتی کنارمی و از شدت خستگی شب قبل که نخوابیدی و تا صبح فضولی کردی بیهوش شدیبعضی وقتها که نرگس میاد داخل اتاق و شروع به صحبت می کنیم و میای بینمون میشینی که لابهلای هیاهوی زندگی از یاد
. رسیدن به یک تمنا . از آخرین باری که داخل وبلاگم نوشتم زمان زیادی میگذره، نوشتههای نصفه و نیمه خودم رو نگاه میکنم و تلاش میکنم یکی رو کامل کنم تا این چرخه معیوب شکسته بشه، اما انگار همهی اونها برای ناتمام موندن نوشته شدن. دیشب خواب دیدم و توی
تبعیدی از جنس آزادی ذهنی یک روز بهاری بود این دفعه از جنس تعطیلی جمعهتعطیلی که از روز قبل آن در دو راهی ماندن در خانه پیش کوکی و رفتن به دل طبیعت مانده بودم همزمان هم دلم در طبیعت بودن را میخواست و هم تنها بودن در اتاق و مطالعه و برنامه ریزی در این
شب قبل شهاب باران بود و دوست داشتم اون زمان رو در کویر باشم که نشد. شب بعد تنهایی به قله رفتم و اون زمان هم میدانستم تنهایی کوه رفتن خطرناکه اما اون زمان شاید شجاعتم به ترس اجازه ورود نمیداد الان هم تنها نرفتنم بخاطر ترس نیست، سعی کردم زمانم رو
. دختری که رهایش کردی . داستان یک نقاشی یا زندگی دخترانی که مهم نیست در چه سال یا کشوری زندگی کنند، حتی مهم نیست خودت اون شخصیت اصلی باشی یا شنونده داستان تنها کافیه دختر باشی تا وقتی یک دختر میگه ترسیده بودم یا از نگاه مردم و تلاشش برای دوست
. کمپ و کوهنوردی . فرار از دغدغههای زندگی ایندفعه نه از جنس مطالعه، نوشتن یا دویدن از جنس سفر به محیطی ناشناخته با حوادث و وقایع غیرقابل پیشبینی دوری از محیط و آدم های امن و فعالیتهای تکراری محیطی دور از اینترنت، آنتن و زندگی شهری با تمام
گفت عاشق نبودم. عاشقم کرد.نگاش کردم.گفت تو چرا عاشق نمیشی؟گفتم قلب من از رنج کشیدن برای یک عشق تازه هراسونه.گفت عشق مترادف رنجه.هیچی نگفتم.گفت چطوری گلدونت از یه ساقه، هم شمعدونی قرمز میده هم سفید؟گفتم نمیدونم. دو تا شاخه رو به هم بستم و شد. هرکی