. خاموشی ذهنی از جنس طبیعت . چهارشنبهای بود که از ساعت ۲:۳۰ دیگه خوابم نبرد و کل روز به این فکر میکردم ۲:۳۰ بخشی از صبح میشه یا نیمه شب و هنوز هم به جواب قطعی نرسیدهامکوهنوردی صبح و قهوه هم کمکی به این سطح خستگی نکرد، میگن حال بد یک حداکثر
پ.ن ۱: این روزها که اکثر زمانم بیرون و بیشتر زمان مطالعهام با کتابخوان یا کتابصوتی میگذرد بیشتر قدر زمانی که در برنامه ریزیام برای مطالعه کتابهایی که نسخه فیزیکی آنها رو دارم، میدونم. درسته که لذتی که در لمس کتاب، خط کشی و نکته برداری هست قابل
با ترک کردن شروع شد، یا شایدم با ترک خوردنیا شایدم با ترک کردنی که به ترک خوردن منجر میشهترک ترس ها، ترک زندان ذهن، ترک خونه امن و…مولانا میگه باید بشکنی تا ساخته بشی و انگار جایی که همه سعیتو کردی که خودتو توی اون اتفاق جا نزاری، سیلی واقعیت بخوری
یک تجربه کوهنوردی همیشه اگر میخواستم خودم رو تو یک کلمه معرفی کنم میگفتم: «من یک یادگیرندهام» این روزها اگر بخواهم خودم رو تو یک کلمه معرفی کنم میگم: «من یک مشاهدهگرم» مشاورم میگه: «هر آدمی که سکوت میکنه و توی خودشه
سلامروزتون بخیردر محدوده طرقبه یک سگ خیابونی مشکی هستش که به واسطه اینکه بچگی خیلی از صاحبش کتک میخورده الان وقتی کسی رو میبینه دنبالش میدوه و پارس میکنه و این بشدت باعث وحشت مردم شدهاهالی منطقه برای شهرداری نامه نوشتن که بیاد سگ رو ببره و این سگ
لبخند میزدم و به چهرهاش نگاه میکردم و حرفهایش را گوش میدادم.در ذهنم دنبال پاسخ برای حرفهایش نبودم چون میدانستم برای شنیدهشدن روبروی من نشسته بود تا برای یک مکالمهحرفهایش سنگین بود و از درونی خسته نشأت میگرفت، خشمی که تخلیه نشده بود، غمی
دویدن، تا توانست راه نرفت… وقتی به سراغ دویدن می روم، تک تک سلول های وجودم با ذوق اینکار همراه با هیولای درونم از خواب بلند می شوندو این همت دسته جمعی باعث سکوت و کنار کشیدن هیولای درونم می شود و راه را برای دویدن و رفتن تنگ نمی کندبا شنیدن کلمه
بدون کتاب به سفر رفتم و بعد چالش «یک ماه، روزی یک کتاب خواندن» سعی کردم به این سفر به چشم یک استراحت نگاه کنم.در سفر این کتاب را روی میز دیدم و بیتوجه از کنارش گذشتم، اصولا کره مرا یاد فیلمهای کرهای که دو پسر عاشق یک دختر میشود میاندازدتا اینکه
ماه و خورشید کنار همن میدونم ماه داره میره و خورشید داره میاد ولی میخوام این هاله های نوری که تجلی بودنشون کنار هم هست رو با خودم نگه دارم، این نور برام آرامش کورترین نقطه جمع رو داره همین مقدار کم نور رو میخوام، نه یک نور شدید…نه…
اولین تجربه وبلاگ نویسی من برمیگرده به ۴ سال قبل که سرکلاس های دیجیتال مارکتینگ میخواستیم آنچه آموختیم رو بهصورت عملی آزمونوخطا انجام بدیم و اولین تجربه نوشتن من به ۱۰ سال قبل که داخل دفتر خاطرات اتفاقات روزانه ام را ثبت میکردم. نمیدانم چگونه