از آخرین باری که قلب و دستم به نوشتن میرفت میگذرد میگویند دستت خشک شده و نمیدانم چرا کلامم رسمی است، حتی تصور و رویا و خاطراتم را دوست دارم این گونه بنویسم در برابرش مقاومت نمیکنم روزهایی گذشت که زندگی کردم زندگی همراه تجربه، درد، اشک، لبخند،
کوکی معمولا ده دقیقه قبل آلارم صبحم بیدار میشه و میاد پیشم بخوابه و تا بیدار نشم و نازش نکنم دست از سر موهام برنمیداره، خودش خودشو تو برنامه روزم جا داده و برای خودش زمان تعیین کردهاز صبح که بیدار شده بودم در حین انجام برنامه تو سرم داشتم با فکرهایی
یک جای کارها و برنامه ریزی روزانم می لنگه و ایراد دارهنمیدونم کجا؟ دارم دنبالش میگردمکه خلا ها رو پر کنمکه وقفه نیوفتهفایل های مدیریت زمان رو دارم گوش میدم و سعی می کنم به خودم حق بدم که اومدن کوکی و دندون درد نیاز به استراحت داریبرنامه نباید بهت
چگونه نچسبیم؟سوال خیلی خوبیهو فقط یک جواب داره، چگونه رو بردارنچسبیماز اینجا به بعد هرچی بگی داری خودتو قانع می کنی که بچسبی
این متن سوال و جواب بابک بادکوبه توی اینستاگرام بود
نوشتن میخواستم بنویسمبا دلیل و بی دلیلآغاز نوشتنم بی هدف بود، ادامه دادن آن اتفاقی و تاثیر آن پررنگبا آغاز کار این وبلاگ تعهد دادم که هرروز بنویسمجایی لغزیدم و ننوشتم، جایی روی کاغذ نوشتم، گاهی در ذهنم کلمات کنار هم قرار گرفت اما روی کاغذ نیامد اما
کوکی تا دیروز فکر داشتن حیوانی غیر پرنده در خانه برایم غیرممکن بود، اصولا حس اهمیت و دوست داشتن حیوانات را با کمک به سگ و گربه و پرنده هایی که توی خیابون هستن برای خودم کامل می کردم.آمدن کوکی به زندگیم اتفاقی بود و در هیاهوی ترس مسئولیت پذیری قبول
سرم خیلی شلوغهجمله ای که این چند وقت از همه می شنوموقتی پیگیری کارهای محتوای پیج هارو می کنم که توی برنامه ریزیم قرار بدم که طراحی هاشون دیر نشه، و میشنوم سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم محتوا رو برسونموقتی بعد مدت طولانی از یک دوست خبر میگیرم و میگه
عکس رو وقتی از خونه اومدم بیرون گرفتم توی لبخندم ذوق امروز و کارهایی که میخوام انجام بدم هستش و توی چشمام خستگی و بی خوابی که دیشب بخاطر گردن دردم داشتم. یادم نیست چند دفعه از خواب بیدار شدم ولی درد گردنم در اون لحظه یادمه صبح سعی می کردم با آب سرد
مهاجرت قشنگترین نوع ازدست دادن است اره ازدست دادن، میدونم درد جدایی دارد، میدانم با دلتنگی همراه است، میدانم حسرت تمام حرف های نزده و جاهای نرفته را بردل میگذارد اما هنوز از نظرم قشنگ ترین نوع ازدست دادن است دوست داشتنی که در لحظه حال درک نشود توقع
با سرزنش خودم بخاطر دیر بیدار شدن و نرسیدن به برنامه صبحگاهیم بیدار شدم و اولین صدایی که شنیدم صدای بی قراری پرنده ام بود که الان باید به بچه هاش غذا میداد و بی قرار بیرون لونه بود. رفتم و دیدم جوجه هاش مردناین تصویر همراه سرزنشم خودم شد و با خبرها