
از معدود زمان هایی که خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دم
وقتی کنارمی و از شدت خستگی شب قبل که نخوابیدی و تا صبح فضولی کردی بیهوش شدی
بعضی وقتها که نرگس میاد داخل اتاق و شروع به صحبت می کنیم و میای بینمون میشینی که لابهلای هیاهوی زندگی از یاد نبریمت و بهت توجه نمیکنیم
ولی تو نمیدونی که من از هیاهوی زندگی و آدمها به تو پناه آوردم
۲۰ دقیقه از برنامه صبحم کنار تو و کتابم در خواب گذشت. در اون لحظه هر سه نفر به کمی مکث نیاز داشتیم
من، تو و کتابی که از سنگینی بار توضیح ارتباط آدم ها به کمی استراحت نیاز داشت…