. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
رسیدن به یک تمنا

رسیدن به یک تمنا

. رسیدن به یک تمنا .

از آخرین باری که داخل وبلاگم نوشتم زمان زیادی می‌گذره، نوشته‌های نصفه و نیمه خودم رو نگاه می‌کنم و تلاش می‌کنم یکی رو کامل کنم تا این چرخه معیوب شکسته بشه، اما انگار همه‌ی اون‌ها برای ناتمام موندن نوشته شدن.

دیشب خواب دیدم و توی خوابم به یک تمنا رسیده بودم.

تا الان مطالعه ای در مورد خواب نداشتم و خودم بر این باورم که بعضی آرزوها که قراره توی دنیا بهشون نرسی، توی خواب لذت رسیدن بهشون رو تجربه می‌کنی. گاهی هم فکر می‌کنم نسرینی در یک دنیای موازی داره اینطوری زندگی می‌کنه و من توی خواب لحظه ای تونستم زندگی اون رو تماشا کنم

با این همه، دیشب در خواب، خودم بودم با همین طرز فکر و احساسات و حتی همین ذوق و لبخند

تمنا ام هم واقعی بود. تمنایی که روزی در یک نقطه جغرافیایی فهمیدم نمی‌شه بهش رسید و همونجا تلاشم برای رسیدن رو زمین گذاشتم و تمنای رسیدن بهش رو به دوش می‌کشم. با این همه نذاشتم سرعت‌گیر کارهام بشه و با مشغول کردن خودم فکر می‌کردم این تمنا به فراموشی سپرده شده اما طوری برای خودش جایگاه ایجاد کرده که تمام رنگ هارو به خودش جذب کرده و باعث شده بقیه چیزها و اتفاقات رنگ ببازند

 نمی‌دونستم خوابه اما می‌دونستم اگه در اون لحظه می‌دونستم رویایی بیش نیست با اینکه توی یکی از تمناهام داشتم زندگی می‌کردم، تلاش می‌کردم بیدار بشم…

نظر شما

. روزنوشته ها .