
ماه و خورشید کنار همن
میدونم ماه داره میره و خورشید داره میاد
ولی میخوام این هاله های نوری که تجلی بودنشون کنار هم هست رو با خودم نگه دارم، این نور برام آرامش کورترین نقطه جمع رو داره
همین مقدار کم نور رو میخوام، نه یک نور شدید…نه…
نوری که بشه بهش نگاه کرد و آروم گرفت
میخوام بدمش به اون کارتن خوابی که صبح ها که میرم سر کار کنار خیابون خوابیده و کل وسایل زندگیش اندازه بالشت زیر سرشه
بدم به اون پرنده ای که نشسته روی زمین و با وجود همه تلاش من برای فاصله گرفتن ازش که نترسه و پرواز کنه، راحت غذا میخوره
بدمش به بابا و مامانم که با وجود همه شرایط دارن برای زندگی و بچه هاشون تلاش میکنن
میخوام بدم به اون آدمی که میگه ببخشید اشتباه کردم، به اونی که دست میگیره نه مچ
به اونی که با زبونی که استخون نداره، استخون خرد نمیکنه
میخوام بزارمش لابلای تکههای قلبم که با وجود همه اتفاق ها سعی میکنه خوب ادامه بده و جلو بره
کنار تمام آدمهای معمولی که مهربونی، انسانیت، صبر، استقامت، شرافت و آرامش از رفتارشون تجلی پیدا میکنه
جهان من اونقدرا بزرگ نیست. جهانم کوچکتر از خونمون هستش و مردم جهان، درست به اندازه آدم هایی هستن که روزانه جلوم قرار میگیرن…
و در جهان کوچک من، جهان بزرگی زندگی میکنه…