
اولین تجربه وبلاگ نویسی من برمیگرده به ۴ سال قبل که سرکلاس های دیجیتال مارکتینگ میخواستیم آنچه آموختیم رو بهصورت عملی آزمونوخطا انجام بدیم و اولین تجربه نوشتن من به ۱۰ سال قبل که داخل دفتر خاطرات اتفاقات روزانه ام را ثبت میکردم.
نمیدانم چگونه شد که نوشتن با من ماند ولی میدانم روی کاغذ دوستی داشتم که میتوانستم راحت با او درمورد هرچیزی بی پروا صحبت کنم. شروع نوشتن اتفاقی بود و ادامه دادنم…
نمیدانم چگونه بود و تاثیر آن را امروز میبینم.
سه سال اول با خرید قالب و دامنه و هاست سپری میشد. قالب هایی که نصب میشدن و من که میخواستم یک رزومه قوی برای خودم درست کنم و نمونه کارهام رو قرار بدم.
کمالطلبی سرعتگیر کارم شد و بودن هاست و دامنه عذاب کار باز ذهنی…
تیرماه سال گذشته به پیشنهاد دوستم یک وبلاگ درست کردم و شروع کردم روزنوشتهام رو ثبت کردن و تا امروز که ۹ ماه میگذره ۱۳۵ محتوا نوشتم.
به دو دلیل امروز به صفحه ای که شما مشاهده میکنید آن را تغییر دادم:
۱-بیش از ۹۵ درصد نوشته های من مربوط به زمانی بودن که سطح خشم و اضطراب بالایی داشتم و نوشتم ابزاری بود برای کنترل خشم و کاهش اضطرابم و این کار بهصورت ناشناس انجام میشد. اما یک سری از آن نوشته ها بعد نوشتن باید از بین میرفتن و روی کاغذ کلمات جان میباختن نه اینکه باقی بمانند.
۲-روزنوشت های من شامل اطلاعات و نظرات شخصیام بود که ناشناس نوشتن آنها باعث میشود نوشتنت به شکل دیگر باشد طوری که انگار حرفی که میزنی برعهده ات نیست و گاهی بی ملاحظه و سطحی مینویسی.
به قول استاد شعبانعلی«نوشتن به صورت ناشناس، مثل راه رفتن بر روی زمین است و نوشتن با نام، مثل بندبازی. راه روندگان بر روی زمین بسیارند و اگر کسی در پی تمایز است باید دشواری بندبازی را به قیمت سختیها و تنشها و دردسرها و ملاحظات آن بپذیرد.»
من ناشناس مینوشتم و نوشتههایم را نوشتههای بیمخاطب مینامیدم. تصمیم گرفتم بجای راه رفتن روی زمین، با نوشتههای بیمخاطبم بند بازی کنم.
یک سری از نوشته های دامنه قبلی ام باقی ماند و یک سری به پیش نویس تغییر پیدا کرد.
با نام خودم نوشتن رویارویی مستقیم با کمالطلبیام هست و با هر کلمه ای که تایپ میکنم در دادگاهی که درون مغزم با خودم قراردادهام خودم را محاکمه و نقد میکنم.