. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

گربه

عکس رو وقتی از خونه اومدم بیرون گرفتم

توی لبخندم ذوق امروز و کارهایی که میخوام انجام بدم هستش و توی چشمام خستگی و بی خوابی که دیشب بخاطر گردن دردم داشتم. یادم نیست چند دفعه از خواب بیدار شدم ولی درد گردنم در اون لحظه یادمه

صبح سعی می کردم با آب سرد و ماساژ شدت درد رو کم کنم که مقاومتم تا ۱۰ صبح پیروز بود و توی اون ساعت قرص خوردم.

از صبح هر زمان به عکسم نگاه میکنم لبخند میزنم چون برام ترکیب درد و امیدواریه
پنجشنبه ها برام روز قشنگیه، چون پاداش یک هفته تلاشمو وقتی میبینم که کارهام جلوی و میتونم به کارهای شخصیم برسم. امروز لابه لای گوش دادن به ویس های دورهمی تکاملم دوستم از گربه گرفتم پرسید و من براش از نگرانی در مسئولیت پذیریم گفتم و بعد ۵ دقیقه سرپرست گربه زنگ زد که قرار بود پیشی رو بده به یک آقایی و میخواست عذرخواهی کنه که نتونست منتظر خبر من باشه و لابه لای حرفاش فهمیدم نگرانه که به یک مرد تنها داره میسپارشو گفتم شنبه میام تحویلش میگیرم
نه خونه قطعیه و نه موجودی توی کارتم در حدیه که بتونم براش حتی یک جای خواب و عروسک بگیرم
قیام با خانواده رو شروع کردم و کل وجودم اضطرابه
اضطراب همایش امروز
گربه شنبه
جای خواب و غذاش
و ….
شاید گربه رو نگرفتم
شایدم
نمیدونم!

نظر شما

. روزنوشته ها .