. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

رهایی

روزایی که رفت و آمد زیاد دارم توی روز، برای خودم برنامه ریزی نمی کنم، اسم اون روزها میشه رهایی

امروز دوتا مصاحبه داشتم و یک دورهمی میخواستم برم، مهمتر از دوتا مصاحبه هام برام بابا بود که بدون اینکه ازش بخوام یا توقع داشته باشم وقتی دید دوتا مصاحبه با فاصله زمانی خیلی کم و توی دوتا موقعیت دور از هم دارم میخواست منو برسونه

امروز از این سطح بی توقعی خودم و اهمیت دادن بابا لذت بردم
توی ماشین دیگه ترافیک مهم نبود، رسیدن یا نرسیدن به مصاحبه هم مهم نبود و همین مرا بس بود و این دو مصاحبه جزو بهترین مصاحبه و شرکت هایی بودن که توی این دو هفته رفتم

وقتی رسیدم خونه و مشغول غذا درست کردن بودم، کتاب صوتی شعبانعلی رو گوش دادم و از همون موقع فکر درگیره حرفای جالبیه که اون کتاب زد، درباره تحلیل کردن مسائل در ذهن و حتی فکر کردن و کتابیه برام که تو برنامه هفته آینده ام گذاشتم که مجدد گوش کنم

امروز مشاهده گر و ستایش گر خوبی دیگران بودم

و چقدر رهایی امروز طعم خوبی داشت…

نظر شما

. روزنوشته ها .