. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
روی تاریک وجود

روی تاریک وجود

یک بار براش کتاب هدیه گرفتم

او برای من مصداق کسی بود که خصوصیت و ویژگی رفتاری نداشت که من از اون خصوصیت خوشم اومده باشه و جذب رفتارش شده ام و با هم دوست شدیم

ازش تا اون لحظه حس های بدی که گرفتم بیشتر از حس های خوب بود و خیلی جاها رفتار و برخوردی داشت که من دوست نداشتم و اذیتم میکرد ولی سکوت می کردم و باهم خوب بودیم و به عنوان دوست کنار هم بودیم…

میدونستم توی اون لحظه مثل خیلی از تایما پر از حس و انرژی منفیه و اومده پیشمون که حال خوب رو پیش ما جستجو کنه…

یکی از دوستامون حس منو به او میدونست

شبش بهم پیام داد که من میدونم چرا اینکار رو کردی، میخواستی به خودت نشون بدی و ثابت کنی که بالاتر از سیاهیت هستی

میگن هر آدم خوبی یک روی تاریکی هم داره

خودمو آدم خوب نمیدونم ولی جدال وجودیمو نمیتونم منکر بشم…

جدال برای پایبند بودن به ارزش هام…

یک سری آدم ها میان و میرن از زندگی هامون

وظیفه خودمو تصحیح رفتار و افکار اون ها نمیدونم

و تلاش میکنم براشون مصداق آدمی باشم که بدونن هنوز میشه خوبی رو تو وجود بقیه دید و شاید بتونم بهشون دلیل ادامه دادن بدم در روزهای تاریک زندگیشون

نظر شما

. روزنوشته ها .