. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
شادی کوچک می خواهم…

شادی کوچک می خواهم…

شادی کوچک می خواهم…

آنقدر کوچک که کسی نخواهد از من بگیرد…

آنقدر کوچک که کسی دلیل ذوق و هیجانم را درک نکند…

شادی از جنس پرتغال توی بسته شافل…

از جنس خوراکی..

از جنس رهایی توی راه برگشت از کوه…

و شاید از جنس یک تبسم جایی که اصلا فکرشو هم نمیکنی که میشه دلیل ادامه دادن و تلاش کردنت…

نظر شما

. روزنوشته ها .