. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
شروع دویدن

شروع دویدن

یکبار به دوستم گفتم من وقتی ناراحتم یا فکرم درگیره و آروم نیستم راه میرم و قدم میزنم

بهم گفت راه رفتن و دویدن چون باعث میشه روی تنفست تمرکز کنی فکرت رو آروم میکنه و برام افسانه مردی رو گفت که انقدر دویده بود تا مشکلاتش برطرف بشه و بعد ایستاد

امروز دویدن رو شروع کردم

نه ادعایی دارم و نه حرفی برای گفتن در این حرفه

وقتی ساز رو شروع کردم، میخواستم یه شب ها همه ی شبم سازم بشه و الان که دویدن رو شروع کردم

میخوام با هر غم بدوم…

با هر اشک بدوم…

حتی از ذوق و لبخند هم بدوم…

حس می کنم دویدن مثل ساز، کتاب و کوهنوردی میتونه دوست و همراه خوبی برام باشه که بدون نقابی بر چهره بتونم باهاش خودم باشم…

نظر شما

. روزنوشته ها .