
یکبار به دوستم گفتم من وقتی ناراحتم یا فکرم درگیره و آروم نیستم راه میرم و قدم میزنم
بهم گفت راه رفتن و دویدن چون باعث میشه روی تنفست تمرکز کنی فکرت رو آروم میکنه و برام افسانه مردی رو گفت که انقدر دویده بود تا مشکلاتش برطرف بشه و بعد ایستاد
امروز دویدن رو شروع کردم
نه ادعایی دارم و نه حرفی برای گفتن در این حرفه
وقتی ساز رو شروع کردم، میخواستم یه شب ها همه ی شبم سازم بشه و الان که دویدن رو شروع کردم
میخوام با هر غم بدوم…
با هر اشک بدوم…
حتی از ذوق و لبخند هم بدوم…
حس می کنم دویدن مثل ساز، کتاب و کوهنوردی میتونه دوست و همراه خوبی برام باشه که بدون نقابی بر چهره بتونم باهاش خودم باشم…