. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
گفت و گفتم هایی از الهام فلاح

گفت و گفتم هایی از الهام فلاح

گفت عاشق نبودم. عاشقم کرد.
نگاش کردم.
گفت تو چرا عاشق نمی‌شی؟
گفتم قلب من از رنج کشیدن برای یک عشق تازه هراسونه.
گفت عشق مترادف رنجه.
هیچی نگفتم.
گفت چطوری گلدونت از یه ساقه، هم شمعدونی قرمز میده هم سفید؟
گفتم نمی‌دونم. دو تا شاخه رو به هم بستم و شد. هرکی کار خودشو می‌کنه منتها توی یه گلدون با یه ریشه.
گفت عاشق شو خره‌. غم به تو می‌سازه. غم عشق خوشگلت میکنه.
گفتم من عاشق مردی میشم با کلمات جدی و چشم‌های معصوم که زیر نور یه جوری بدرخشه که نشه بهش نگاه کرد.
گفت عاشق همون مردی که سین و شین‌اش می‌زنه؟
گفتم مردی که زیاد کتاب بخونه.
گفت اون یکی هم زیاد می‌خوند. یادت نیست؟ آخرش چی شد؟ آدم عاشقی رو از کتاب یاد نمیگیره. فیزیک کوانتوم که نیست.
گفتم مگه نگفتی غم خوشگلم میکنه؟
گفت تا غم چی باشه.
گفتم غم این که عاشق نباشی و عاشقت کنه و بعد یه سطل آب سرد بریزه روت. خاموش شی. یخ کنی. دود کنی.
گفت منو عاشق خودش کرده. نمی‌بینی چطوری گر گرفتم؟
گفتم قبل اینکه یه سطل آب یخ بریزن روت شعله بکش به هرچی که شد سرایت کن. دنیا رو بسوزون. نشو شعله ته سیگار که لگدمال سرنوشتش میشه.
گفت اومد.
گفتم کی؟
گفت مردی که سین و شین و لام و میم و عین و غین‌اش میزنه.
رفتم سر خط. نوشتم آن مرد در باران آمد. آن مرد با من آباد بود. آن مرد من را بر باد داد. تو بگو بیست، صد آفرین.

•الهام فلاح

نظر شما

. روزنوشته ها .