. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

کوکی

کوکی

تا دیروز فکر داشتن حیوانی غیر پرنده در خانه برایم غیرممکن بود، اصولا حس اهمیت و دوست داشتن حیوانات را با کمک به سگ و گربه و پرنده هایی که توی خیابون هستن برای خودم کامل می کردم.
آمدن کوکی به زندگیم اتفاقی بود و در هیاهوی ترس مسئولیت پذیری قبول به سرپرستیش کردم
به قول دوستم(همه چیزای مهم زندگی همین جوری شوخی شوخی اتفاق میوفتن)


تصمیم گرفتم بجای خرید یک حیون، حیون بی پناهی رو به سرپرستی بگیرم
و به کوکی رسیدیم
اولین جمله که روی این مکالمات حساسم کرد این دیالوگ بود که گفت: تو که اینقدر تلاش کردی یک حیون بیاری داخل خونه چرا از نژاد دار ها نگرفتی؟
برای خودم سوال شد که اهمیت دادن و مراقبت چه رابطه ای با نژاد داره؟
جمله تلخی که توی زندگیم بارها تجربه کردم: آدم طوری زندگی میکنه که در مورد زندگی دیگران فکر میکنه
ما از دیگران گله داریم که توی مهمونی و روابطشون به افراد اصیل از نظر درآمد و رفاه اجتماعی اهمیت و بهای بیشتری میدن و دریغ که خودمونم این کار رو می کنیم
وقتی دقتم روی این جمله زیاد شد توی مکالمه دیگران تشخیصش راحتتر بود
از گربه معمولی ها گرفتی
گربه خیابونیه


گربه هایی که بیرون زندگی می کنن اکثرشون فقط ۳ ماه اول زندگیشون که پیش مادراشون هستن زندگی شادی دارن و بعد اون درگیر مریضی و گرسنگی و… هستن.معمولی بودن؟!
منو یاد موهبت کامل نبودن می اندازه
یاد جمله دکتر شکوری که بین المپیک خوشبختی و بدبختی سرزمینی وجود داره با ساکنانی بسیار اندک، سرزمینی از آدم هایی که معمولی بودن خودشون رو پذیرفتنُ معیار ها و ارزش های واقع بینانه برای زندگیشون تعریف کردن
این ها بهترین ساکنان این سیاره اند
بدون مدالی بر سینه
انسانی موثر و کافی

نظر شما

. روزنوشته ها .