. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
کمپ و کوهنوردی

کمپ و کوهنوردی

. کمپ و کوهنوردی .

فرار از دغدغه‌های زندگی

این‌دفعه نه از جنس مطالعه، نوشتن یا دویدن

از جنس سفر به محیطی ناشناخته با حوادث و وقایع غیرقابل پیش‌بینی

دوری از محیط و آدم های امن و فعالیت‌های تکراری

محیطی دور از اینترنت، آنتن و زندگی شهری با تمام دغدغه‌ها و اضطراب‌هایش

وقتی کل وسایل زندگیت اندازه کوله روی دوشت میشه و هرچی بیشتر رو به جلو حرکت می‌کنی جاده بیشتر محو می‌شه و زندگی شهری که از دور با هاله های نور دوردست مشخصه تبدیل می‌شه و سفر به دل طبیعت با ورود به جاده و ترک شهر شروع میشه
جاده‌ای که کنار زوجی دوست‌داشتنی با چای که همیشه و همه جا جوابه و یک منظره که به لطف بارون سرسبز شده بود سپری شد
ماشین‌ها رو در امتداد جاده گذاشتیم و جاده و شهر را با همه‌ی هیاهو و اخبارش تنها گذاشتیم

طبیعت دو دنیای کاملا متفاوتی رو توی روز و شب به نمایش می‌زاره و با منظره زیبای شبانه خود به استقبال از ما اومده بود و ما رو تا مسیر کمپ همراهی کرد.
آدم‌هایی که همه مسیرهای متفاوتی رو در زندگی طی کرده بودن و در این راه هم‌مسیر و هم‌سفر تا مسیر کمپ همراه و هم‌قدم با هم جلو رفتیم و با برپایی چادرها کنار منظره زیبای شب، آتش و چای کمپ آغاز شد
کمپی که شب آن کنار تمام کمبود امکانات من و صحبت‌های اطراف خوابم برد و صبحش تجلی‌گاه رنگ‌ها و زیبایی بود وتمام کم خوابی و چالش‌های آن را در خود شست و برد و ما با آماده کردن چای و صبحانه به آن طعم و بو بخشیدیم و کمپ را به مقصد قله ترک کردیم و آنجا را به هاپویی سپردیم که نمی‌دانم از آزار و اذیت مردم شهر به آنجا پناه برده بود یا دیگه پاهاش توان حرکت و ادامه دادن نداشت و اونجا نشسته بود
نهار خودم رو بهش دادم و برای بعد غذاش براش آب آوردم، همه می‌گفتن چه سگی هستش که تا جای چشمه برای آب خوردن نمیره و من میدیدم که پاهاش توان ایستادن طولانی رو نداشت و خستگی و کم آبی رو میشد از آلودگی کنار چشم‌های که موفق به تمیزشدنش نشده بود فهمید
می‌دونستم چقدر ادامه دادن سخته وقتی حتی پاهات توان حرکت ندارن و تو زبونی برای بیان کمک نداری و اطرافت آدم‌هایی هستن که بجای مرهم زخم بودن زخم زبون می‌زنن و تو حتی انرژی ترک اون محیط و آدم‌هارو نداری. تا بودم و تونستم پیشش بودم، نوازشش کردم، باهاش صحبت کردم و غذاهایی که او می تونست بخوره رو براش فراهم کردم و می‌دونستم اگه نتونه حرکت کنه از عمرش چندورزی باقی نخواهد موند و در اون لحظه تمام من و کاری که می‌تونستم براش انجام بدم همین بود

کوهنوردی که با جنگل‌نوردی شروع شد و با ارتفاع گرفتن، زیبایی اطراف با ابرها و آسمون ترکیب می‌شد و تا قله همراه ما بود.

می‌دانستیم با پایین آمدن از کوه به پایان برنامه نزدیک می‌شویم

از یامان‌داغی و هاپو خداحافظی کردیم و از اون طبیعت برای خود خاطرات و تجربه‌هاش رو به یادگار برداشتیم

و به سمت شهر همراه با همه‌ی هیاهو هاش برگشتیم
و پایان دورهم بودن رو با هندوانه به پایان رسوندیم

از این کمپ و کوهنوردی برام:

هم‌مسیری با زوج دوست داشتنی تیممون بود

بودن و هم صحبتی با هم‌نورد هایی که لبخند رو چاشنی تک تک خاطرات این سفر کردن

یک هاپو که اجازه داد کنارش کمپ کنیم و موقع کوهنوردی مواظب وسایلمون بود

و یک سرپرست که دغدغه کل زمانبندی و کسری های مارو به دوش می‌کشید و کنار همه‌ی این مسئولیت ها حواسش به غذای هاپو هم بود

هاپویی که کنار اون طبیعت موند و نزدیک آدم های کنار چشمه نرفت

نظر شما

. روزنوشته ها .