
از دیروز هوش هیجانی وارد مرحله ورود به داک و مرور و تحلیل منابع رسید و جالبیش این بود که با گفتگو های دشوار تموم شد و الین منبع مطالعاتیمون شد گفتگو های سرنوشت ساز و امروز دوره هوش کلامی شروع شد
اولین تمرینش برام جالب بود
قرار است یک موضوع را انتخاب کرده و حدود سه دقیقه دربارهی آن صحبت کنید.
البته باید این صحبت را برای خودتان ضبط کنید و سعی کنید تا حد امکان، رسمی حرف بزنید. میتوانید فرض کنید صحبتهای شما قرار است از رادیو یا تلویزیون پخش بشود.
مهم است که صحبت شما فیالبداهه باشد و قبلاً روی جملهها و حرفهایتان فکر نکرده باشید.
این تمرین به چهار دقیقه زمان نیاز دارد.
یک دقیقه را به مطالعه موضوعهای پیشنهاد شده اختصاص دهید و یکی از آنها را انتخاب کنید.
سه دقیقه را هم برای صحبت کردن دربارهی آن موضوع در نظر بگیرید.
سه تا موضوع برام خیلی جالب بود
اول اینکه من بعد ضبط که میخواستم متن رو برای شمارش واژگان بنویسم اصلا از شنیدن صدای خودم اذیت نشدم و این اولین بار بود داشت اتفاق میوفتاد
دوم: همینطور که داشتم صحبت میکردم توی ذهنم داشتم برنامه میریختم سه دقیقه رو چطور صحبت کنم که بحثی باز نمونه و جمع بندی هم کرده باشم
و در آخر:
اگه از واژگان نامناسبی استفاده میکردم گفتم “شاید این کلمه واژه درستی برای این موضوع نباشه” و اونو تصحیح کردم(این درمورد کلمه مهم و کلیدی در محتواست نه توپوق و اشتباه نگارشی مثل هماهنگ نبودن فعل ها)
و با این متن دوره هوش کلامی که متشکل از ۳ قسمت(هوش کلامی، چالش نگارش، آشنایی با کلمات ) شروع شد و فکر کنم قراره چندماهی با هم باشیم
چه چیزی آنقدر مهم است که بتوان برایش جنگید؟
از نظر من چیزی که انقدر مهمه که بتونیم براش بجنگیم، خوب بودن و خوب ادامه دادنه.این وقتی که یک آدم اینقدر رو خودش کار کنه که بتونه خوب باشه، بتونه خوب ادامه بده تو ارتباطش با آدم ها، تو کاری که داره انجام میده، توی حتی برخوردی که با یک حیون خیابونی داره. به نظر من اگه این خوب بودن رو تو وجود خودمون تقویت کنیم، یکم از این چالش هایی که داریم کمتر میشه.شاید تو واژه خیلی راحت باشه برای خوب بودن جنگید، اینکه فقط بخوایم تو زندگی خوب باشیم ولی به نظر من یکی از سخت ترین کارهایی که میتونیم انجام بدیم، برای خوب بودن بجنگیم. وقتی که برای خوب بودن شروع کنیم به جنگیدن این باعث میشه باگ های درونی خودمون هم مشخص بشه.
منظور از باگ های درونی اتفاق هاییه که به واسطه کودکی، مشکلاتی که درش گرفتار شدیم و دانش کافی نداشتیم باعث حضور یک رفتار اشتباه درون ما بشه. مثل زمانی که مثلا ما یکی از راه های اشتباهی که خشم خودمون رو کنترل کنیم اینه که با خودمون قهر کنیم، وقتی که شروع کنیم به خوب بودن، خوب بودن واسه جهان کم کم این باگ ها پیدا میشه. ما براش اسم انتخاب کردیم که بتوانیم رفعش کنیم و اسم اون کلمه باگ بوده.
کم کم میتونیم پیداشون کنیم و شروع به رفعشون کنیم. یکی از راه هایی که من استفاده میکنم برای رفع این ها، ارتباط هر روز با مشاورمه، روزی نیم ساعت ویش های مشاورم رو گوش میدم و مینویسم، درس های متمم هستش که متناسب با اون موضوع ها ادامه میدم که واسم خیلی جالبه هر درسی که تموم میکنم واسه یک باگی اونو شروع کردم به یک درس دیگه برخورد میکنم که اون یک باگ دیگمه و در نهایت نوشتنه، به نظر من همه این ها کنار هم هم کمکمون میکنه که از یکسری چالش ها فرار کنیم.
فرار کردن هم شاید کلمه مناسبی نباشه و که کمکمون میکنه چالش ها رو برای خودمون رفع کنیم، بتونیم باگ هارو برطرف کنیم و بتونیم خوب باشیم، خوب بمونیم و خوب ادامه بدیم. به نظر من شاید تنها رسالت ما هم همین خوب بودنه و اینکه اینقدر تلاش کنیم در سطحی از دانش قرار بگیریم توی هر زمینه ای که بتونیم دست دیگران رو بگیریم. مرسی
نوشتم که بعد تموم شدن دوره دوباره این تمرین رو انجام بدم
باشد که با زبونمون به دیگران زخم نزنیم و در مذاکرات قفل نکنیم