. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
شهاب باران

شهاب باران

شب قبل شهاب باران بود و دوست داشتم اون زمان رو در کویر باشم که نشد.

شب بعد تنهایی به قله رفتم و اون زمان هم می‌دانستم تنهایی کوه رفتن خطرناکه اما اون زمان شاید شجاعتم به ترس اجازه ورود نمی‌داد

الان هم تنها نرفتنم بخاطر ترس نیست، سعی کردم زمانم رو بین کارهایی که دوست دارم انجام بدم تقسیم کنم و به این محدوده زمان برای کوهنوردی رسیدم فعلا

داشتم درمورد شب بعد شهاب باران می‌گفتم

به قله رفتم و نیم ساعت روی قله نشستم و شهر را نگاه می‌کردم که تمام دغدغه و شلوغی و ازدحامش در هاله‌های نور کوچکی خلاصه می‌شد

اون زمان‌ها کوهنوردی‌هام برام طعم چای زعفرانی داشت که همراه خودم به قله می‌بردم
در اوج حساسیتم به کوهنوردی می‌رفتم تا نبردم در مقابل سوزش بدنم و بی‌کاری‌ام رو برای مدت کوتاهی کنار بذارم و زندگی کنم، توی راه رفت و برگشت کتاب و دوره‌های صوتی محمدرضا شعبانعلی رو گوش می‌دادم و تا قله میومدم، راستش بهترین همراهم بود

از اون زمان عادت کتاب صوتی گوش دادن توی زمان‌های پرتم برام بوجود اومد

توی راه برگشت چشمم به شهابی افتاد که تا امروز شهابی به بزرگی اون رو ندیده بودم، همزمان داشتم ادامه مسیرم رو می‌رفتم و محو زیبایی اون بودم، لبخند زدم و توی ذهنم گفتم از شهاب بارون دیشب دیدن این شهاب توی یک محیط آروم که نهایتا ۴ نفر حضور دارن کافیه تا دیدن شهاب های متعدد توی یک فضای شلوغ.

متوجه شدم که سه نفری که جلوی من داشتن راه می‌رفتن بعد دیدن این شهاب نشستن و منتظر دیدن شهاب های دیگه بودن که دیدم اون‌هارو توی این منظره از دست ندن و تاجایی که الان خاطرم هست شهاب دیگه‌ای مشاهده نشد اون شب و چون نمی‌دونم تا چند دقیقه یا ساعت اونجا به انتظار نشستن چون زمان دیدن اون شهاب هم داشتم به راهم ادامه می‌دادم ولی هنوز هم تا الان که ۸ ماه از اون اتفاق میگذره اون شهاب و لحظه دیدنش و حتی اون مکان از خاطرم پاک نشده

نظر شما

. روزنوشته ها .