. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

حصار امن

طبق معمول پرنده هارو آزاد کرده بودم و در پشت بوم رو باز گذاشته بودم که هوای طبقه بالا خنک باشه براشون و فاصله اون ها تا بیرون یک توری بود

دوساعت بعد دیدم صدای یک پرنده جدید میاد و دیدم ایشون نشسته روی پشت بوم خونه و داری با بچه های من آواز میخونه

پرنده ای نبود که بتونه بیرون زنده بمونه و زندگی کنه 

معلوم بود خونشو گم کرده

براش روی زمین آب و دونه گذاشتم، و با وجود گرسنگی و خستگیش از پرواز توی دنیای بیرون به سمت دونه و آب نمیومد

یکی از قفس های خونه رو گذاشتم بیرون و داخلش غذا گذاشتم

دیدم زود رفت داخل و شروع کرد آب و غذا خوردن

و کل اون روز رو خواب بود

انگار این قفس براش حصار امن بود تا محدودیت آزادی

الان این کوچولو مهمون خونمونه و داریم دنبال صاحبش می گردیم

و مامان من که از جفت پیدا کردن دخترهاش ناامید شده تو فکر اینه که اگه صاحبش پیدا نشه براش جفت بگیره

خودش میاد بیرون از قفس و دور میزنه و بعد میره داخل

در قفسش همیشه بازه

و اونجا تنها جایی که با خیال راحت غذا و آب میخوره و راحت میخوابه

نظر شما

. روزنوشته ها .