
طبق معمول پرنده هارو آزاد کرده بودم و در پشت بوم رو باز گذاشته بودم که هوای طبقه بالا خنک باشه براشون و فاصله اون ها تا بیرون یک توری بود
دوساعت بعد دیدم صدای یک پرنده جدید میاد و دیدم ایشون نشسته روی پشت بوم خونه و داری با بچه های من آواز میخونه
پرنده ای نبود که بتونه بیرون زنده بمونه و زندگی کنه
معلوم بود خونشو گم کرده
براش روی زمین آب و دونه گذاشتم، و با وجود گرسنگی و خستگیش از پرواز توی دنیای بیرون به سمت دونه و آب نمیومد
یکی از قفس های خونه رو گذاشتم بیرون و داخلش غذا گذاشتم
دیدم زود رفت داخل و شروع کرد آب و غذا خوردن
و کل اون روز رو خواب بود
انگار این قفس براش حصار امن بود تا محدودیت آزادی
الان این کوچولو مهمون خونمونه و داریم دنبال صاحبش می گردیم
و مامان من که از جفت پیدا کردن دخترهاش ناامید شده تو فکر اینه که اگه صاحبش پیدا نشه براش جفت بگیره
خودش میاد بیرون از قفس و دور میزنه و بعد میره داخل
در قفسش همیشه بازه
و اونجا تنها جایی که با خیال راحت غذا و آب میخوره و راحت میخوابه