پ.ن ۱:
این روزها که اکثر زمانم بیرون و بیشتر زمان مطالعهام با کتابخوان یا کتابصوتی میگذرد بیشتر قدر زمانی که در برنامه ریزیام برای مطالعه کتابهایی که نسخه فیزیکی آنها رو دارم، میدونم.
درسته که لذتی که در لمس کتاب، خط کشی و نکته برداری هست قابل وصف نیست اما از اون طرف لذت بودنش در همه جا باهات و همراهت هم کفه دیگه ترازوست که تعادل را بوجود آورده
چشمهام سنگینی تحمل بیخوابی شب گذشته رو داره و ذهنم تقلای بیداری و انجام کارها و برنامه ریزی سفر کوتاه این تعطیلات رو.
با تموم این سنگینی و تقلاها دلم میخواد امروز کل کارهایی که اگه این سه روز خونه میبودم میتونستم انجام بدم رو انجام بدم و میدونم این تفکر روی دیگه برنامهریزی رو نشون میده
با این همه میخواهم این تعطیلات را به خارج از اتاقم بروم
پ.ن ۲:
خیلی اتفاقی لابهلای خوندن روزنوشتهای محمدرضاشعبانعلی شروع به خوندن کامنت های زیر یک پست کردم، نمیدونم چرا تا الان هیچ کامنتی رو نخوندم
نوشته بود«محمدرضا. از قراردادن جلد چهارم در انتهای چیدمان کتاب ها چه منظوری داشتین؟»
کلمه منظور توی ذهنم بلد شد و اینکه این شخص چقدر به کتابهای داخل عکس دقت و توجه کرده که همچین سوالی براش پیش اومده، با اینکه منظور و هدف نوشته در عکس نبود و در متنی بود که انتهای آن محتوا آمده بود
روزی که چنین مجموعههایی را از گزینههای هدیه دادن به من حذف کنند و بگویند “احتمالاً برای خواندن چنین حجمی وقت نمیگذارد”، بزرگترین داشتهی زندگیام را باختهام: هویتم را میگویم.
به خودم که اومدم دیدم همونطور که اون عکس و کتاب آخر داخل اون ذهن اون شخص رو به خودش مشغول کرده، این کامنت و کلمه داخل اون داخل ذهن من نقش بسته
توی جلسه کتابخوانی کتاب شبهای روشن داستایوفسکی یکجا یکی گفت:(بچه ها اینو فراموش نکنین که ما داریم از بیرون به این قضیه نگاه میکنیم، برای همین خیلی از رفتارها حتی برامون تحقیرآمیز میان)
اگه از کل اون دورهمی بتونم این جمله رو درک کنم اون دورهمی اثر خودشو تو زندگیم گذاشته
توی این اتفاق هم خودم داشتم همون کار رو انجام میدادم بدون اینکه خودم حواسم باشه که دارم همون کار رو میکنم
و الان نمیدونم با چشمهام که تحمل بی خوابی شب گذشته رو داره و ذهنم که تقلای بیداری و انجام کارها و برنامه ریزی سفر کوتاه این تعطیلات رو داره تونستم منظوری که توی ذهنم هست رو انتقال بدم یا نه