. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

جمعه‌ها

جمعه‌ها برایم طعم جالبی دارد
در گوشه‌ای دف‌ای گذاشته است که تقلای ریزنوازی دارد
کاخنی که می‌خواهد funkها را روی آهنگ‌ها قراردهد و با آن‌ها هم‌صدا شود
و هنگ‌درامی که دیر آمده است و با صدای خود، خودش را در صدر قرار داده است
اما
در آن‌طرف من هستم و عدالت و تعادلی که سعی می‌کنم بین کارهایم قراردهم
پس با قلبی که تقلای صبح تا شب نوازندگی دارد کتاب به دست می‌گیرد و تمرین‌های یک هفته عقب افتاده زبانش را انجام می‌دهد
و به سراغ مرگ کسب و کار من می‌رود و با روبر مرل از دنیا و آدم‌ها فاصله می‌گیرد تا زمانیکه کوکی از خواب بیدار می‌شود و من را از این خلوت خارج می‌کند و به عالم خود می‌برد
فقط کافیست در بغلت قرارگیرد و موتورش را روشن کند با بوییدنش از ماتریس خارج می‌شوی
اما این خارج شدن زمانی طول نمی‌کشد تا با گاز گرفتنش کل این ماتریس را روی سرت خراب کند
اکنون نرگس از خواب بیدار شده است و می‌توان ساز را شروع کرد
سازها را به ترتیب قدمت پیش می‌بری اما می‌دانی دف توجه و زمان بیشتری می‌خواهد

به سازم نگاه می‌کنم
به سفری که تا الان با هم آمده ایم
موسیقی قرار بود نه یک سرگرمی بلکه یک فعالیتی باشد که من را به روتین زندگی خود برگرداند اما الان تمام وقت آزاد و تفریحاتم را در برگرفته

نظر شما

. روزنوشته ها .