. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
تمام هم که بشوی تازه ابتدای شروع شدنی….

تمام هم که بشوی تازه ابتدای شروع شدنی….

دیشب به خودم گفتم تو سعی کن خوب باشی، بدی میبینی بد نشی و فقط خوبی نکنی…

اگه همه پل های پشت سرمون رو خراب کردیم کاش حداقل یک قسمت برای اون لحظه که بعد اتفاق روبرو میشیم و میتونیم با لبخند از هم گذر کنیم یا سرمون رو پایین بندازیم و فقط رد بشیم

به مدیر و ارشد ها پیام داد و برای روزهای خوبی که کنارشون داشتم ازشون تشکر کردم

یکی اصلا جواب نداد و روز بعد یک جلسه خداحافظی برام با حضور همه بچه ها گرفت …

یکی بهم کلی حس خوب داد و سعی کرد تجربه اش رو باهام درمیون بزاره…

یکی هم سعی کرد با دلسوزی همون چندتا روزنه امیدی که داشتم رو نبنده و بهم گفت به فکر حرفه ای جز طراحی باشم…

همکار هام کنارم بودن و سعی می کنن بهم حس خوب بدن که اتفاقای بهتری خارج این در و اتاق منتظرمه…

یک سری تایما آدم ها در موقعیت های حساسی قرار دارن که شاید حرف هایی که از زبون بدون استخونشون میاد بیرون تک تک استخون های طرف مقابل رو خورد کنه …

تو این جهان احتمال ها که شاید اصلا فردا نباشیم، کاش آخرین کاری که بهش فکر کنیم شکستن قلب بقیه با حرفامون باشه…

به قول شعبانعلی: شاید یک وسواس خیلی خوب، وسواس در انتخاب کلمات باشه…

نظر شما

. روزنوشته ها .