. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
بدون نقابی بر چهره

بدون نقابی بر چهره

مدیر اجراییمون هرزمان میز پیدا نمیکنه بشینه و کارها رو انجام بده میاد جای میز من

منم میزم رو براش پر از هر خوراکی که دارم میکنم که وقتی داره کارشو انجام میده، خوراکی هم بخوره و با هم در مورد تمرین های کلاس های شرکت که حل نکردیم و خوشحالیم از اینکه حل نکردیم، صحبت می کنیم

جنس ایندفعه اومدنش متفاوت بود، به دو جهت:

اول اینکه شاید آخرین تایمی باشه که وقتی میان جای این میز بشینن منم باشم

دوم اینکه منکه از ۱۶ ام یک تبسم هم نداشتم تو شرکت، امروز کنارشون لبخند میزدم و خودم بودم

بدون نقابی بر چهره

خیلی تعارفی بود و همیشه لبخند میزد و جالب بود که با من راحت بود و هر زمان خوراکی میخواست بهم میگفت

نظر شما

. روزنوشته ها .