. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

مغزم ساکت است

مغزم ساکت است صداهای ذهنی ام خاموش شدن از صبح که به سر کار آمدم در راه پر از احساس های مختلف بودم(دلتنگی، خشم، نگرانی و…) برای ساکت کردن ذهنم کتاب صوتی گوش میدهم امروز هفت یا هشتمین روزیست که هرروز یک کتاب صوتی گوش می‌دهم و به خودم قول

ادامه مطلب 🙂

آتش

وارد اتاق شدم کل اتاق رو دود گرفته بود اول دنبال کوکی گشتم دیدم روی تخت بین بی‌هوشی و هوشیاری خوابیده است دیدم روی بخاری هوله داره دود می‌کنه و سوختهتازه یادم افتاد یک ساعت قبل که از اتاق خارج شدم بخاری را زیاد کردم و یادم نبود که هوله

ادامه مطلب 🙂

و لبخند زدم …

از روی صندلی بلند شدم و نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم روان‌کاوم نفس عمیقی کشید و گفت: جلسه غمناکی بودلبخند زدم و گفتم: نه، قشنگ بود که تونستم در موردش حرف بزنم غم جایی معنا داره که واقعیتی در کار باشه و من داشتم در خیال برای خودم رویاپردازی

ادامه مطلب 🙂

صدای قلبم

قلبم که میتپد صدایش در گوشم است، کل سفر از طریق گوشی پزشکی داشتم به صدایش گوش میدادم به صدای قلبی که یک سری تکه هایش پیش آدم ها و حیواناتی که از پیشش رفته اند مانده و جایشان خالیست و تکه هایی باقی مانده اند که با اتفاقاتی که

ادامه مطلب 🙂

قلب و دستم

از آخرین باری که قلب و دستم به نوشتن می‌رفت می‌گذرد می‌گویند دستت خشک شده و نمی‌دانم چرا کلامم رسمی است، حتی تصور و رویا و خاطراتم را دوست دارم این گونه بنویسم در برابرش مقاومت نمی‌کنم روزهایی گذشت که زندگی کردم زندگی همراه تجربه، درد، اشک، لبخند، حضور و

ادامه مطلب 🙂

آلارم

کوکی معمولا ده دقیقه قبل آلارم صبحم بیدار میشه و میاد پیشم بخوابه و تا بیدار نشم و نازش نکنم دست از سر موهام برنمیداره، خودش خودشو تو برنامه روزم جا داده و برای خودش زمان تعیین کردهاز صبح که بیدار شده بودم در حین انجام برنامه تو سرم داشتم

ادامه مطلب 🙂
. روزنوشته ها .