. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

واقعا خسته بودم

پنجشنبه خسته بودمپنجشنبه واقعا خسته بودم و نمی‌خواستم قبول کنم که خسته‌ ام خستگی‌ام به شکل اضطراب، کوفتگی بدن، سنگینی چشم‌ها داشت از درون فریاد می‌زد و من هنوز نمی‌خواستم قبول کنم که خسته ام چهار بار توی کافه جای نشستنمو عوض کردم، اما مشکل از جای نشستن نبود، مشکل

ادامه مطلب 🙂

خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دم…

از معدود زمان هایی که خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دموقتی کنارمی و از شدت خستگی شب قبل که نخوابیدی و تا صبح فضولی کردی بیهوش شدیبعضی وقت‌ها که نرگس میاد داخل اتاق و شروع به صحبت می کنیم و میای بینمون می‌شینی که لا‌به‌لای هیاهوی زندگی از

ادامه مطلب 🙂

رسیدن به یک تمنا

. رسیدن به یک تمنا . از آخرین باری که داخل وبلاگم نوشتم زمان زیادی می‌گذره، نوشته‌های نصفه و نیمه خودم رو نگاه می‌کنم و تلاش می‌کنم یکی رو کامل کنم تا این چرخه معیوب شکسته بشه، اما انگار همه‌ی اون‌ها برای ناتمام موندن نوشته شدن. دیشب خواب دیدم و

ادامه مطلب 🙂

تبعیدی از جنس آزادی ذهنی

تبعیدی از جنس آزادی ذهنی یک روز بهاری بود این دفعه از جنس تعطیلی جمعهتعطیلی که از روز قبل آن در دو راهی ماندن در خانه پیش کوکی و رفتن به دل طبیعت مانده بودم همزمان هم دلم در طبیعت بودن را می‌خواست و هم تنها بودن در اتاق و

ادامه مطلب 🙂

شهاب باران

شب قبل شهاب باران بود و دوست داشتم اون زمان رو در کویر باشم که نشد. شب بعد تنهایی به قله رفتم و اون زمان هم می‌دانستم تنهایی کوه رفتن خطرناکه اما اون زمان شاید شجاعتم به ترس اجازه ورود نمی‌داد الان هم تنها نرفتنم بخاطر ترس نیست، سعی کردم

ادامه مطلب 🙂

دختری که رهایش کردی

. دختری که رهایش کردی . داستان یک نقاشی یا زندگی دخترانی که مهم نیست در چه سال یا کشوری زندگی کنند، حتی مهم نیست خودت اون شخصیت اصلی باشی یا شنونده داستان تنها کافیه دختر باشی تا وقتی یک دختر می‌گه ترسیده بودم یا از نگاه مردم و تلاشش

ادامه مطلب 🙂
. روزنوشته ها .