. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

برگی از «دفترچه ها» آلبر کامو

این روزها وقت‌های آزادم به مطالعه‌ی کتاب دفترچه ها ی آلبر کامو می‌گذره، سعی می‌کنم روزی ده صفحه بیشتر نخوانم و روزهایی به خودم می‌آیم و میبینم از سی صفحه مطالعه‌ام گذشته و من متوجه نشدم کتابی که دوست ندارم تمام شود و می‌خواهم صفحات آن را زندگی کنم از

ادامه مطلب 🙂

بعضی تقلاها در بعضی روزها

دوست دارم همزمان در راه سرکار قلعه مالویل را بخوانم و سر کار کتاب‌های هوش مالی آریانا قلم در گوشم پخش شوند و وقتی به خانه رسیدم در تایم استراحتم مادراپور را بخوانم با این همه هروقت از کنار کتابخانه ام رد می‌شوم تقلای شروع کتاب دیگر جوزف برگو (شرم

ادامه مطلب 🙂

حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس می‌کنم…

حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس می‌کنم… آمدم آنچه در ذهن دارم را بنویسم که ترس طوری به تک تک انگشتانم آمد در حدی که نوشتن با قلم که هیچ، با صفحه کلید لپ تاپ‌ هم راحت نبود با روی کاغذ آمدن کلمات غم از لابه‌لای انگشتانم تخلیه

ادامه مطلب 🙂

واقعا خسته بودم

پنجشنبه خسته بودمپنجشنبه واقعا خسته بودم و نمی‌خواستم قبول کنم که خسته‌ ام خستگی‌ام به شکل اضطراب، کوفتگی بدن، سنگینی چشم‌ها داشت از درون فریاد می‌زد و من هنوز نمی‌خواستم قبول کنم که خسته ام چهار بار توی کافه جای نشستنمو عوض کردم، اما مشکل از جای نشستن نبود، مشکل

ادامه مطلب 🙂

خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دم…

از معدود زمان هایی که خوابیدن رو به ادامه مطالعه ترجیح می دموقتی کنارمی و از شدت خستگی شب قبل که نخوابیدی و تا صبح فضولی کردی بیهوش شدیبعضی وقت‌ها که نرگس میاد داخل اتاق و شروع به صحبت می کنیم و میای بینمون می‌شینی که لا‌به‌لای هیاهوی زندگی از

ادامه مطلب 🙂
. روزنوشته ها .