. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

بیگانه‌ای با مردم دنیا | کتاب «بیگانه» آلبر کامو

می‌ترسیدم که با “مورسوی” درونم رو به رو بشم چون جوابی براش نداشتم.من عاشق شخصیت‌های بدون نقاب کتاب‌های آلبر کامو هستم. شخصیت‌هایی که تجلی ذات انسان است. شخصیت‌هایی که به واسطه بی‌نقاب بودنشان با جامعه و آدم‌ها بیگانه شدند. شخصیت اول این کتاب مورسو بود که نقابی به چهره نداشت

ادامه مطلب 🙂

شبی که صبح نمی‌شد

شبی که صبح نمی‌شد ساعت ۸ شب بود، شام کوکی را گذاشتم و چراغ‌ها را خاموش کردم. می‌خواستم امشب هرچه زودتر تمام شود، درونم آشوب بود. هرتکه‌ی وجودم داشت به چیزی فکر می‌کرد و مشغول انجام کاری بود و دیگر توانی برای جمع‌کردن تکه‌های وجودم نداشتم. حتی از جمع کردم

ادامه مطلب 🙂

لمس اکسیژن تازه| شنا کردن تا سطح دریا

شنا کردن تا سطح دریا به دوستم زنگ زدم تا برای آموزش بهتر زبان انگلیسی از تجربه و مهارت اون استفاده کنم. بین مکالمه یک مثالی زد که ذهنم رو از همه نکاتی که داشت می‌گفت بیرون کشید و معطوف خودش کرد.تا عمقی برو پایین که برای برگشتن نفس داشته

ادامه مطلب 🙂

دشواری‌ بعضی گفتگوها

دو روز می‌شد که داشتم می‌نوشتم.اول برای اینکه بتونم مکالمه بهتری داشته باشم و در ادامه داشتم به ویس گوش می‌دادم تا بتونم منطقی حرف بزنم و ادامه بدم.  کم‌کم نوشتم تا کینه از لابه‌لای انگشتام خالی بشه.می‌نوشتم که آدم بهتری باشم و مثل دیگران عمل نکنم.  از خودم ناراحت

ادامه مطلب 🙂

برای محمدعلی بهمنی

خبر فوت محمدعلی بهمنی مشغول کارهای روزانه‌ام بودم که در استوری‌های اینستاگرام با خبر فوت محمدعلی بهمنی روبرو شدم.چند ثانیه مغزم قفل کرد، پل ارتباطی‌ام با شعر معاصر از بین رفته بود. برای تسلی افکار سعی کردم صحبت کنم. رو به همکارم کردم و گفتم محمد علی بهمنی فوت کرده،

ادامه مطلب 🙂

سقوط به قعر دره زندگی

سقوط از سقوط نوشتن را شروع کردم.نمی‌دانم داشتم از خودم می‌نوشتم یا سقوط!با خواندن کلمات و جلو رفتن صفحات، مرز این سقوط کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شد تا در نهایت به یک پذیرش می‌رسید.پذیرش سقوطانکار به سقوط که از ابتدای کتاب در وجودت هست و شاید همین دلیل سنگینی کتاب باشد.

ادامه مطلب 🙂
. روزنوشته ها .