. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...

در هر صورت باید به راه خود ادامه دهم

“من در هر صورت باید به راه خود ادامه دهم…اگر کاری نکنم، اگر مطالعه نکنم، اگر تحقیق نکنم، گم خواهم شد…از دست خواهم رفت…آن وقت خدا باید به داد من برسد” توی مسیر کوه اسم فیلم loving vincent رو از دوستم شنیدم برای من بعنوان طراح قشنگ نبود نمیشناختمش و

ادامه مطلب 🙂

قضاوت

با اندک باقی مونده مغز و سطح هوشیاریم دارم مینویسم نمیدونم در مورد کدوم موضوع بنویسم موضوع توی ذهنم رد میشن و حتی یک کلمه محتوا به ذهنم نمیاد اما باز دلم میخواد بنویسم تا مغزم آروم بگیره بعضی وقتا هیولای درونم، مغزم میشه شروع میکنه به قضاوت حرف ها،

ادامه مطلب 🙂

حصار امن

طبق معمول پرنده هارو آزاد کرده بودم و در پشت بوم رو باز گذاشته بودم که هوای طبقه بالا خنک باشه براشون و فاصله اون ها تا بیرون یک توری بود دوساعت بعد دیدم صدای یک پرنده جدید میاد و دیدم ایشون نشسته روی پشت بوم خونه و داری با

ادامه مطلب 🙂

ذات خوب

به خودم قول دادم بدوم، بنویسم ولی دیگران رو کیسه بکس ناراحتی ها و غم هام نکنم با سردرد بخاطر گردن درد شب قبلم و در آستانه پریود بودن، رفتم دویدم یک سری کارها و چیزها بالاتر از درد جسمی قرار می گیرن انگار یک چیزی بالاتر از ارادت داره

ادامه مطلب 🙂

روی تاریک وجود

یک بار براش کتاب هدیه گرفتم او برای من مصداق کسی بود که خصوصیت و ویژگی رفتاری نداشت که من از اون خصوصیت خوشم اومده باشه و جذب رفتارش شده ام و با هم دوست شدیم ازش تا اون لحظه حس های بدی که گرفتم بیشتر از حس های خوب

ادامه مطلب 🙂

شادی کوچک می خواهم…

شادی کوچک می خواهم… آنقدر کوچک که کسی نخواهد از من بگیرد… آنقدر کوچک که کسی دلیل ذوق و هیجانم را درک نکند… شادی از جنس پرتغال توی بسته شافل… از جنس خوراکی.. از جنس رهایی توی راه برگشت از کوه… و شاید از جنس یک تبسم جایی که اصلا

ادامه مطلب 🙂
. روزنوشته ها .