. روزنوشته ها .جایی که قرار بود در آنجا گم شوم...
پاره ناشناس

پاره ناشناس

اولین بار که  بهم گفت دنیام کوچیک شده تو چشماش نگاه کردم و فقط لبخند زدم.اون موقع داخل این حرفی که بهم گفت یک حسرت و ناراحتی می دیدم…حسرت اینکه تو جهان احتمالاتی هست که نمیخواد برای ۵ سال بعدش برنامه کاری و زندگی دقیقی بریزه و قشنگیش به این بود که منم تو این دنیای کوچیک بودم

دنیای کوچیکش خیلی بزرگه چون قلبش بزرگه و درد بقیه رو میبینه و همه سعیشو میکنه با وجود همه ی زخم هایی که از زندگی و اطرافیان خورده، آدمای اطرافش خراشی هم بر ندارن

این جملش نشست توی ذهنم و یهویی و در زمان های مختلف میامد توی ذهنم و بهم یادآوری میشد…وقتی این جمله رو درون خودم جستجو کردم دیدم اینقدر سعی کردم دنیام برای همه ی آدمایی که باهاشون آشنا میشدم بزرگ بشه که جهان درونم شروع کرده بود به کوچیک و کوچیک شدن

داشتم برای ۵ سال دیگه ام تلاش می کردم بدون اینکه حواسم  به حال و موقعیت الانم باشه

حواسم به آدم های اطرافم بود که خوب باشن و حالشون خوب باشه

در برابر هر اتفاقی لبخند میزدم و میگفتم اشکال نداره

اشکال نداره برام مصداق این بود که مهم نباشه برات که از دستت ناراحتم یا بهم ضربه زدی، نمیخوام منم همین آدم باهات باشم

نمیخوام حسی که من ازت گرفتم رو دیگران حتی خودت ازم بگیرن

همیشه سعی کردم بین حق و آرزو، آرزوهامو بردارم و حق رو بزارم برای بقیه آدم ها…

و این شد که اشکال نداره جایگزین چشم تو چشم شدنم با آدم ها و گفتن از تو توقع نداشتم شد

اشکم تبدیل شد به اشکال نداره

حتی بغضم اشکال نداره شد

لا به لای همه ی این اشکال نداره ها نفهمیدم که همه ی این درد، غصه و ناراحتی هام نسبت به بقیه با اشکال نداره اومد سمت خودم

از خودم ناراحت شدم، از خودم بدم اومد و برای همه خوب و برای خودم بد شدم

یه بار بهم گفتی: فکر کنم به مهمترین کسی که لازمه بگی اشکال نداره، خودتی از سمت خودت

این جمله برام شد یک سیلی واقعیت که داشتم لا به لای پیدا کردن آدم ها خودمو گم می کردم

میخوام جهانم کوچیک باشه، جهان احتمالاتی که من درش زندگی می کنم با جهان احتمالات بیرونی تو یکی بود و تو درکش کرده بودی و من داشتم سعی میکردم بدستش بیارم

امروز دلم میخواد جهانم کوچیک باشه، جدا از همه ی هیاهو های بیرون

سفرم به جهان کوچک درونم تازه شروع شده…جهانی که پوشیده از امید بود و آینده ای نامعلوم داشت

 ومن سرآغاز راهی شدم که مقصدی نامعلوم داشت

میخوام با هر اشکال نداره از آدم ها راحت تر گذر کنم و توی این جهان کوچیک عمیق بشم…

نظر شما

. روزنوشته ها .